S01 E01- در جستجوی تاریخ‎
S01 E01- در جستجوی تاریخ‎
/


اگه ما به غفلت خودمون از تاریخ پافشاری کنیم، اشتباهاتی که در گذشته مغلوب شده بودن، مجددا برمیخیزن، و ما مجبور میشیم که همون مسایل قدیمی رو دوباره و از نو حل کنیم. (نقل قول از ماری هنلی، روانشناس گشتالت)

سلام رفقا، به اپیزود اول از اولین فصلِ پادکست گوزن خوش اومدین. من سهیل اشراق هستم، میزبان شما و گوینده‌ی این برنامه؛ اینجا هم پادکست گوزنه، جایی که توش قراره پازل شخصیت رو با شما حل کنم. برای رسیدن به این مقصود از علم روانشناسی کمک میگیرم و تو هر اپیزود سعی میکنم تا با استفاده از نظریه های مختلف، قطعه‌ی کوچیکی ازین جورچین رو سر جاش قرار بدم. پادکست گوزن جست و جویی برای یافتن پاسخ این سواله که: گوزن بودن یعنی چی و چطور میشه گوزن شد؟ خب، پس ما تا اینجا هدفمون رو تعیین کردیم و میدونیم که قراره به سمت کدوم مقصد حرکت کنیم. اما قبلش، باید بفهمیم که تو کدوم مبدأ قرار داریم، چه مسیرهای احتمالی‌ای برای سفر در اختیارمونه و اینکه بهترین مسیر چیه. در نتیجه دغدغه‌ی اولیه و اساسی ما، تحلیل و بررسی خود علم روانشناسیه. روانشناسی مهمترین ابزار ما برای یافتن پاسخ سوالمونه، پس لازمه که بدونیم این ابزار از کجا اومده، از چی ساخته شده، چه شکلیه و طرز کارش چجوریه. باید قلق ابزارمون رو دقیق بشناسیم و نقاط قوت و ضعفش رو بدونیم تا بتونیم به نحو موثری ازش استفاده کنیم.

ولی خب، مسیله اینجاست که ما تو یه دوره‌زمونه‌ای زندگی میکنیم که خیلی از محتواهای انگیزشی و شعاری مدام بین مردم دست‌به‌دست میشن، قانون جذب و قدرت مثبت‌اندیشی و راز و انرژی تله‌پاتیک ذهنی و سایر فرضیه‌های غیرعلمی به عنوان واقعیات مطلق پذیرفته میشن، توصیه‌های رواندرمانی بی‌پایه‌و‌اساس و مخرب از سمت افراد نابلد و بیسواد پخش میشن، و بدتر از همه‌ی اینها اینه‌که تمامی این مباحث دارن تحت لوای روانشناسی معرفی و تبلیغ میشن. روانشناسی، امروزه _حداقل در فرهنگ عامه‌ی ما_ تبدیل به جعبه‌ی بزرگی شده که مجموعه‌ی بزرگی از مفاهیم آشفته و مبهم رو تو خودش جا داده. این اصطلاح در حال حاضر به قدری کلی و گسترده‌ست که درمعرض از بین رفتن و بی‌معنی شدن قرار گرفته. خب، تو چنین شرایطی، ما چطور میتونیم روانشناسی رو به عنوان یک رشته‌ی علمی شناسایی کنیم؟ چطور میتونیم بین اون چیزی که روانشناسی واقعا هست و اون چیزی که روانشناسی واقعا نیست حد و مرز تعیین کنیم؟ چطور میتونیم این رنگ زرد مبتذل رو از تن روانشناسی پاک کنیم و رنگ طلایی جذابش رو دوباره بهش برگردونیم؟

توی فصل اول، ما قراره تاریخ و فلسفه‌ی روانشناسی رو با هم بررسی کنیم، چون نقطه‌ی صفر خوبی برای شروع سفرمونه؛ روانشناسی هم مثل هر رشته‌ی علمی دیگه، مثل هر انسان دیگه، مثل هر شیء دیگه، مثل هر واژه‌ی دیگه و در واقع مثل هر پدیده‌ی دیگه‌ای توی این دنیا داخل یک بستر تاریخی تحول پیدا کرده تا به اینجا رسیده، و گذشته‌ای داره که برای شناخت بهترش باید اون رو درنظر بگیریم. همچنین مسایل  فلسفی مهمی هم تو مسیرمون هست که برای پایه‌گذاری یه سری پیش‌فرض‌های زیربنایی و تعریف یه سری مفاهیم بنیادی، لازمه که حل و فصلشون کنیم. توی اپیزود اول ما قراره به سه پرسش مهم پاسخ بدیم: اول از همه اینکه اصلا چرا باید تاریخ رو مطالعه کرد؟ خب ما میدونیم، تاریخ همون ژانریه که همه از اهمیت مطالعه‌ش آگاهن، همه میدونن که اگه نخوننش، باید تکرارش کنن و جالبه که درنهایت همین کتابای تاریخی هستن که تو کتابخونه‌ها و کتابفروشی‌ها خاک میخورن. پس چه دلیل محکمه‌پسندی میتونه توجیهمون کنه که به سمت این ژانر نه‌چندان‌جذاب بریم و براش وقت و انرژی صرف کنیم؟ پرسش دوم اینه که چه مسایلی بر سر راه مطالعه‌ی تاریخ و تاریخ‌نگاری وجود داره؟ حالا اصن فرض کنیم که به مطالعه‌ی این ژانر قانع شدیم، خب قبل ازینکه بخوایم شهید راه تاریخ‌خونی بشیم و خودمونو وقف درک و گسترشش کنیم، اول باید با کمک فلسفه‌ی تاریخ به یه سری مسایل مهم بپردازیم و گره‌هاشونو از هم باز کنیم. پاسخ ما به این مسایل، حکم شالوده‌ای رو داره که مابقی دانش تاریخی ما قراره روی اون سوار بشه. و پرسش سوممون هم اینه که چه رویکردهایی در مطالعه‌ی تاریخ و تاریخ‌نگاری وجود دارن؟ به رویدادهای تاریخی میشه از زوایای متفاوتی نگاه کرد و نتیجه‌گیری‌های متفاوتی ازشون داشت. میشه خطوط سیر متفاوتی براشون ترسیم کرد و روابط علت و معلولی متفاوتی هم بینشون برقرار کرد. باید قبل از هر چیز، یه رویکرد مطالعاتی شفاف و مشخص برا خودمون داشته باشیم تا دچار سردرگمی نشیم. خب، دیگه از مقدمه‌چینی بگذریم و  بریم سر اصل مطلب.

فرض کنید که دارید از محوطه‌ی دانشکده عبور میکنید که یهو به شخصی با لباس دلقک برمیخورید. اون آدمو میبینید که یه لباس زرد و بنفش با آستینای گله گشاد خالخالی تنش کرده و کفشای قرمزم پاش کرده. علاوه بر اینا، میکاپ عجیب صورت و کلاه گیس قرمز و یه دماغ توپی هم توجهتونو جلب میکنه. ولی از همه مهمتر، اینه که این دلقک سوار یه تک‌چرخه‌ست (که احتمالا توی نمایشهای سیرک دیده باشین) و داره برا خودش دور میزنه. خب همچین صحنه‌ای عمدتا تو دانشکده‌های ما رخ نمیده، و اگر هم رخ میداد خب ما حتما متوجهش میشدیم دیگه، نه؟آخه چطور میشه آدم متوجه همچین صحنه‌ی واضح و عجیبی نشه؟

این سوالی بود که آیرا هایمن، روانشناس دانشگاه وسترن واشنگتن میخواست بهش پاسخ بده. اون اومد از یه دانشجو درخواست کرد که لباس دلقکارو بپوشه و دور میدون دانشکده با یه تک‌چرخه دور بزنه. اونم جایی که صدها نفر در حال رفتن به سمت کلاساشون یا برگشتن از کلاساشون بودن. وقتی این آدما ازون صحنه عبور میکردن، چندتا مشاهده‌گر تعلیم‌دیده از 151 نفر ازین آدما پرسیدن که آیا موقع عبور از میدون، چیز نامعمول و عجیبی مثل یه دلقک مشاهده کردن یا نه؟ از بین دانشجوهایی که دست خالی و بدون همراه بودن، نصفشون اعلام کردن که دلقک رو دیدن. از بین کسایی که موقع عبور همراه داشتن و با کسی بودن، بیشتر از 70 درصد متوجه دلقک شده بودن. ولی نکته‌ی جالب اینجاست که فقط 25 درصد کسایی که موقع عبور سرشون تو گوشیشون بوده، از حضور دلقک آگاه شدن. به عبارت دیگه، از هر 4 دانشجوی گوشی به‌دست، 3تاشون از وجود دلقکی که روی تک‌چرخه داره درست روبروشون دور میزنه غافل موندن. این دسته از دانشجوها انقدر حواسشون پرت مکالمه‌ی تلفنی یا پیامک‌زدن بوده که نتونستن چنین صحنه‌ی غریب و دور از انتظاری رو دریابن.

چنین آزمایش ساده‌ای میتونه ما رو به این فکر ببره که چقدر تو مالتی‌تسکینگ داغونیم و چقدر برامون دشواره که در آن واحد توجهمون رو به بیش از یه محرک معطوف کنیم. آیا وقتی به‌طور روزمره دست به چندوظیفگی میزنیم، مثلا وقتی همزمان داریم گردگیری میکنیم و پشت تلفن حرف میزنیم، یا در حین رانندگی به یکی از اپیزودای پادکست گوزن گوش میدیم، آیا به معنای دقیق داریم به هر جفت محرکها توجهمون رو معطوف میکنیم؟ آیا موثرتر و بهینه‌تر این نیس که فقط یکیشونو انجام بدیم؟ شایدم این سوال پیش بیاد که همه‌ی این حرفا درست، ولی این چیزا الان چه ربطی به تاریخ روانشناسی داره؟ آها، بریم سراغ آزمایش بعدی.

قبل ازینکه هر چیزی درمورد آزمایش دوم فاش کنم، لطفا همین الان اپیزود رو متوقف کنید و این فیلمی که تو کانال تلگرام پادکست گوزن (با آیدی انگلیسی gavaznpodcast) گذاشتم رو ببینید، تو این فیلم دوتا تیم 3 نفره _یک تیم با پیراهن مشکی و اون یکی با پیراهن سفید_ دارن با توپ بسکتبال به هم دیگه پاسکاری میکنن. ازتون میخوام که تمرکزتون رو روی تیم سفید بذارید و تعداد پاس توپ‌هایی که اعضای تیم سفید به هم دیگه میدن رو بشمارید… خب، رفتید دیدید؟ شمردید؟ خیلیم عالی. تعداد درست پاسها 15تا بود، ولی سوال  اساسی‌تر اینه متوجه اون گوریل شدید یا نه؟ من که به شخصه اولین بار ندیدمش. و طبق گزارشی که سایمونز و چبریس، دو محقق آزمایش گوریل نامریی منتشر کردن، حدود 50 درصد یا نیمی از تماشاگران این ویدیو هم متوجه گوریله نشدن. این آزمایش در زمان خودش سر و صدای زیادی به پا کرد و تبدیل به یکی از مهمترین آزمایشهای تاریخ روانشناسی شد. محققان این آزمایش موفق به دریافت جایزه‌ی ایگ‌نوبل شدن و کتابی هم که حول محور همین آزمایش تحت عنوان گوریل نامریی چاپ کردن، فوق العاده پرفروش شد. اما شاید هنوز که هنوزه کمتر کسی بدونه که در سال 1861، حدود یک قرن و نیم پیش_ ویلهلم وونت روانشناس آلمانی، در یک آزمایش قابلیت مالتی تسکینگ رو با استفاده از دستگاه اختراعی خودش بررسی کرد و موفق به کشف پدیده‌ی کورتوجهی یا inattentional blindness شد. یه بار دیگه نقل قول ابتدای اپیزود رو یادآوری کنید و ببینید که مسایل حل شده‌ی قدیمی چطور میتونن مجددا قد علم کنن و از نو حل بشن.

تاریخ بهمون تواضع و فروتنی یاد میده؛ ما نسبت به نسلهای قبلی از برتری برخورداریم چون میتونیم آگاهیمون رو روی دانش و دستاوردهای گذشتگانمون بنا کنیم و از تکرار اشتباهاتشون پرهیز کنیم.دیدگاهی که ما میتونیم نسبت به گذشته پیدا کنیم، همیشه وسیعتر و عمیقتر از دیدگاهیه که نسبت به زمان حالمون داریم. تو مطالعه‌ی تاریخ، ما با نبوغ و پشتکار و خلاقیت متفکران گذشته مواجه میشیم. هری هلسون، روانشناس امریکایی، یادآوری میکنه که دانشجوها احتمالا برجسته‌ترین متفکرا رو تو تاریخ ملاقات میکنن تا تو مواجهه‌های رو در روشون. این متفکرا اغلب با مسایلی سروکله میزدن که ما فکر میکردیم صرفا مسایلی تازه و امروزی‌ان.. تاریخ اغلب این نکته رو به ما گوشزد میکنه که بسیاری از ابتکارها و خلاقیتهای امروز، در واقع کشفیات مجدد دستاوردهای دیروزن. اما دیگه چه دلایلی برای مطالعه کردن تاریخ وجود داره؟

مورد اول اینه که تاریخ کلید فهم آینده‌ست؛ زیگموند فروید، بنیانگذار روانکاوی، تو کتاب آینده‌ی یک پندار میگه که هرچقدر دانش ما از گذشته و حال کمتر باشه، قضاوتمون درمورد آینده ضعیفتره. حرف فروید با این ادعای توماس جفرسون، سیاستمدار ،فیلسوف و سومین رییس جمهور امریکا همخونی داره که میگه تاریخ با مطلع کردن مردم از گذشته، اونارو برای قضاوت کردن آینده توانمندشون میکنه و تجربه‌ی دوره‌ها و ملت‌های مختلف رو دراختیارشون میذاره. تاریخ الگوهایی رو بهمون میده که اگه خوب بررسیشون کنیم، کمک بزرگی برای کنترل و فهم حال و آینده میشه. روانشناسایی که برای تاریخ ارزش قایل میشن هم اغلب برای فهم این رشته و پیشبینی ترندهای آینده در موقعیت بهتری قرار میگیرن.

 مورد دوم اینه که تاریخ راهی برای غنی‌تر کردن زمان حاله؛ تاریخ یجورایی همون حافظه‌ست. ازین نقطه نظر، انسانی که از کل تاریخ بشر فقط صرفا از بعضی رویدادهای اخیر زمان خودش باخبر باشه، مثل آدمیه که فقط خاطرات چند سال آخر زندگیش رو میتونه یادآوری کنه. یه حافظه‌ی سالم و کارآمد و غنی، انسان رو از تجاربی که اون رو شکل دادن و از رویدادهایی که تعریفش کردن آگاه میکنه. این آگاهی هم به شخص هویت و آزادی میبخشه و هم اون رو از گمگشتگی درمیاره. از قدیم بهمون گفتن که باید دم رو غنیمت شمرد و گذشته رو رها کرد،  ولی نکته اینجاست که فقط دمی رو میشه غنیمت شرد که غنی باشه؛ لحظه‌ی حال با آگاه شدن از گذشته غنی میشه و غفلت از گذشته، زمان حال رو بی‌مایه و سطحی میکنه.

مورد سوم اینه که تاریخ به آموزش آزادانه کمک میکنه؛ مطالعه‌ی تاریخ منجر به ایجاد دیگاه پخته‌تر و بازتری میشه. رابرت واتسون، مورخ برجسته‌ی روانشناسی، میگه که تاریخ بهمون کمک میکنه تا بر تعصبات محدودکننده غلبه کنیم. اون معتقده که روانشناسان باید بیشتر از بقیه از تسلط آثار ناخودآگاه روی خودشون باخبر باشن و ازشون پرهیز کنن. دانش تاریخی درمورد یک رشته، روی فهم تاثیرات، تحولات و ارتباطات تاکید میکنه و کمک میکنه تا نگاه یکپارچه و آزادتری در فرد ایجاد بشه.

مورد چهارم اینه که تاریخ شکاکیت سالم یادمون میده؛ وقتی ما دانش کافی از تاریخ داشته باشیم، کمتر احتمال داره گرفتار اندیشه‌های خودبزرگ‌بینانه، رویاهای یوتوپیایی و جهانبینی‌هایی بشیم که وعده‌های کاذب و اغراق‌آمیز میدن. روانشناسی به نوبه‌ی خودش ازین ایده‌های شیادانه به‌قدر کافی رنج برده و میبره؛ مباحثی مثل مزمریسم، فرنولوژی، کرنیومتری و حتی برخی از رواندرمانی های مدرن. تاریخ به ما یاد  میده تا نسبت به ادعاهای بزرگ، روشهای معجزه‌آسا و مفاهیم مطلق و دگم گوش‌به‌زنگ باشیم تا دربرابر پذیرش راحت شیادی‌ها و ایده‌های حباب‌دار و داغ روز مقاومت کنیم. جولین جینز روانشناس امریکایی، میگه که تاریخ کمکون میکنه تا خودمون رو از وسوسه‌ی ایده‌های مد روز آزاد کنیم. تاریخ، پذیرش ساده‌لوحانه رو در ما کاهش میده و شکاکیت و تفکر نقادانه رو در ما پرورش میده.

مورد آخر هم اینه که تاریخ بر نحوه‌ی تفکر انسان تاثیر میذاره؛ ماری هنلی میگه که ما به سختی میتونیم خطاهامون رو ببینیم و پیش‌فرض‌هامون رو زیر سوال ببریم. شناخت انسان اغلب در برابر انتقاد مقاومت میکنه و تمایل داره که درجه‌ای از  ایستایی یا اینرسی رو حفظ کنه و از وضع موجود مراقبت کنه. اون معتقد بود که دانش تاریخی نه تنها بین ما و اهدافمون، بلکه بین ما و تفکرمون فاصله میندازه. تاریخ آگاهی ما رو از خطاهای دیگران بالا میبره و تفکرمون رو در مسیر مستقیم حفظ و اصلاح میکنه.

خب، فرض کنیم که دیگه اینجای ماجرا سکوت کردیم و سکوتم که علامت رضاست دیگه. بالاخره تصمیم گرفتیم که مطالعه‌ی تاریخ رو شروع کنیم؛ اما اگه بخوایم درست و اصولی اینکار رو انجام بدیم، همون اول چندتا مسیله برامون بوجود میاد که باید حلشون کنیم. این مسایل درواقع موضوع مطالعه‌ی تاریخ‌نگاری یا historiography رو تشکیل میدن. تاریخ‌نگاری چندتا معنی داره: معنای اولیه و محدودش مربوط میشه به تکنیکها  و راهبردهایی که برای جست‌وجوی داده‌های تاریخی بکار میره. تعریف دیگه‌ش مرتبط با پرسشهای فلسفی‌ای هست که در رابطه با تاریخ و روشهای تاریخی مطرح میشه. تعریف سوم هم به تشخیص ویژگیهای متون تاریخی اشاره داره. با پاسخدهی و موضعگیری تو هر کدوم از مسایل تاریخ‌نگارانه، میتونیم به درک کعنادارتر و منسجمتری از تاریخ برسیم. اما این مسایل چیا هستن؟ مسیله‌ی اول، رشد دادن هشیاری تاریخیه و هشیاری تاریخی ازین باور نشأت میگیره که برخی رویدادها انقدر مهمن که باید تو یادها زنده نگه داشته بشن؛ مارک گیلدرهس، مورخ برجسته، معتقده که انسانهای بدوی اغلب فاقد هشیاری تاریخی بودن چون دغدغه‌ی اصلیشون همواره بقای لحظه‌ای بوده. اما با این حال، حتی بقای لحظه‌ای هم به حافظه و آگاهی از رویدادهای زمانی وابسته‌ست. این آگاهی زمانی ارزش بقا داره و به رشد هشیاری تاریخی کمک میکنه. دونستن اهمیت تاریخی یه سری اتفاقات، هم برای فرد و هم برای جامعه سودمنده. در ادبیات عبری، مردم تشویق میشن تا وقایع مربوط به خروجشون از بند و اسارت مصریها رو به یاد داشته باشن. در تاریخ معاصرتر، عباراتی مثل دوباره هرگز (هولوکاست)، فراموش نمیکنیم (جنگ جهانی اول)، 11/9 ( حادثه تروریستی 11 سپتامبر) یادآور فجایع وحشتناکی هستن که نباید فراموش بشن. در برخی موقعیتها، گرامیداشت‌های سیاسی و مذهبی، هشیاری تاریخی رو افزایش میدن. مسیحیها به صلیب کشیده شدن مسیح رو مرکزی‌ترین رویداد تاریخی درنظر میگیرن، رویدادی که منجر به طلوع یک عصر الهیاتی جدید شد.

گیلدرهس متوجه شد که هشیاری درنتیجه‌ی یونانیان باستان برای تفکیک تاریخ از اسطوره‌شناسی شکوفا شد. هرودوت، مورخ افسانه‌ای یونان، اولین کسی بود که تلاش کرد تا یک تاریخ فراگیر از دنیا تهیه کنه. اون برای مستندسازی رویدادهای گذشته و معاصر زمان خودش، سفرهای گسترده‌ای انجام داد، یادداشتهای بسیاری برداشت و به شهادت شاهدان عینی دسترسی پیدا کرد. هرودوت، تاریخ رو نه بر اساس علل ماوراالطبیعی، بلکه براساس علل طبیعی نوشت.توسیدید این رویکرد طبیعت‌‌گرايانه رو گسترش داد؛ اين شخص كه به خاطر كتاب تاريخ جنگ پلوپونزی ماندگار شد، جنگ بین آتنیها و اسپارتیها رو مستندسازی کرد. توسیدید علاقه‌ی خاصی داشت که توضیحات طبیعت گرایانه‌ی دقیق رو بدون هر گونه کیفیت الهیاتی ارایه بده. این ایمان و احترامش به نگارش دقیق تاریخ بود که تونست هشیاری تاریخی رو پرورش بده.

اما هشیاری تاریخی چیزی بیشتر از دونستن تاریخ یک کشور یا یک رشته‌ی آکادمیکه؛ در کمترین حالت، هشیاری تاریخی شامل حساسیت به مشکلات فلسفی تاریخ‌نگاری میشه، شامل تلاش برای مواجهه با تاریخ با رویکردی ستایشگر و در عین حال انتقادی میشه، شامل آگاهی از طبیعت متغیر و پویای پژوهش تاریخی میشه و همچنین شامل این میشه که رسما با هر پدیده و موضوعی به صورت تاریخی برخورد کنیم. ویلیام جیمز، روانشناس و فیلسوف امریکایی، معتقد بود که ما وقتی هر چیزی رو به شکل تاریخی آموزش میدیم، بهش ارزش انسانی میبخشیم. علومی مثل جغرافیا، اقتصاد و یا مکانیک، اگر طوری آموزش داده بشن که به دستاوردهای نوابغ تاثیرگذار تو هرکدوم ازین رشته‌ها ارجاع داده بشه، در واقع چنین علومی هم بخشی از علوم انسانی محسوب شدن. اما وقتی اینجوری یاد داده نشن، خب از ادبیات فقط گرامر باقی میمونه، از هنر بروشور و کاتالوگ، از تاریخ یه لیست گاه‌شمار، و از علوم طبیعی هم یه صفحه فرمول و وزن و مقیاس باقی میمونه. پس کسی که میخواد با تاریخ مواجه بشه، همواره باید دغدغه‌ی حفظ و تقویت هشیاری تاریخی رو با خودش داشته باشه.

مسیله‌ دوم تعریف تاریخه؛ خب ما این همه تا اینجا از تاریخ حرف زدیم ولی هنوز تاریخ رو دقیق برا خودمون  تعریف نکردیم؛ تعاریف لغتنامه‌ای از تاریخ عموما به دو معنا اشاره میکنن:‌ تاریخ به عنوان گاه‌شماری وقایع گذشته- تاریخ به عنوان روایت تفسیرشده‌ی گذشته. تاریخ، هم مولفه‌ی تجربی داره و هم مولفه‌ی توضیحی. مولفه‌ی تجربی شامل داده‌هایی مثل نامه‌های منتشر نشده، روزنامه‌ها و حسابهای اینترنتی، قطعات ضبط‌شده‌ی دیجیتالی،  و همچنین مستندات رسمی میشه. مولفه‌ی تجربی همچنین میتونه تجارب شخصی شاهدان عینی از رویداد رو دربر بگیره. مولفه‌ی توضیحی به تلاشهای مورخان برای معنا دادن به داده‌ها اشاره داره. وظیفه‌ی مورخ اینه که تا حد ممکن به داده‌ها بیشتر شناخت پیدا کنه و درگیر مطالعات تفسیری بشه. این مطالعات شامل کندوکاو تناقضات، تمایز گذاشتن بین چیزهای مرتبط و غیرمرتبط، و همچنین ارزشگذاری مشاهدات میشه. این فرایند شبیه حل کرد یه پازل هزارتیکه‌ی پیچیده‌ست، اونم در حالی که میدونیم بعضی قطعات این پازل تاریخی برای همیشه گم شدن. پس تعریف ما از تاریخ میشه مطالعه‌ی تفسیری رویدادهای عینی گذشته. تو این تعریف هم مولفه‌ی تجربی و  هم مولفه‌ی توضیحی به‌طور پیش‌فرض لحاظ شده.

اما همینجا مسیله‌ی سوم ایجاد میشه: آیا تاریخ میتونه عینی و آبجکتیو باشه؟ اگر ما تعریف مذکورمون از تاریخ رو بپذیریم، با مشکل درستی و اعتبار تفسیرهامون مواجه میشیم؛ ماها همیشه یه ایمان همگانی به این موضوع داریم که تحقیقات تاریخی، بازتاب دقیقی از افقهای گذشته‌ست. حتی مورخی که تصمیم به شروع کردن پروژه‌ی جدید میگیره، باور راسخی داره به اینکه میتونه نسبت به مورخای قبلی، روایت دقیقتری از رویدادها ارایه بده. پرسش عینی بودن تاریخ، مسیله‌ی بحرانی‌ای تو فلسفه‌ی تاریخ محسوب میشه؛ مورخا معمولا مشاهدات مستقیم انجام نمیدن و اگرم بدن، ضمانتی بر عینی بودنشون نیس. اونا گاهی مجبور میشن بدون هیچ معیار مشخصی دست به گزینش داده‌ها بزنن. از طرفی مورخان هم مثل سایر آدما فرزند زمانه‌ی خودشونن و تاریخ رو تحت تاثیر دیدگاههای فرهنگی و شخصی زمان حال خودشون تهیه و روایت میکنن. عینیت یا آبجکتیویتی یه آیده‌ال مطلوب تو هر نوع پژوهش علمی محسوب میشه. اگر ما آبجکتیویتی رو رد کنیم، با نسبی‌گرایی عقیدتی مواجه میشیم. عینیت این توانایی رو به روایات تاریخی میده که بتونن بر فراز عقاید رایج و مرسوم قد علم کنن، با داستانهای شنیده شده مخالفت کنن و داستانهای شنیده نشده‌ای رو تعریف کنن.

اما تعریف آبجکتیویتی در تاریخ چیه؟ آبجکتیویتی میتونه به معنای همخوانی دقیق روایت تاریخی و رویدادی باشه که اون روایت داره توصیفش میکنه. خب در این حالت، کار مورخ در رعایت کردن همخوانی همیشه ناکافیه؛ یه روایت تاریخی هرگز نمیتونه کلیت تجارب رخ داده رو از نو ثبت و ضبط کنه. چنین ادعایی همیشه مشکوکه. اما یک معنای دیگه‌ی آبجکتیویتی میتونه تلاش برای نمایش دادن تمامی جوانب یه رویداد به شکلی منصفانه باشه. درسته که داده‌های تاریخی مورخ محدوده، اما از بین همون داده‌ها همیشه یه بخشی وجود دارن که با جهتگیری عقیدتی مورخ همسو نیستن و بنابراین تو فرایند گزینش حذف میشن. ماؤو، رهبر کمونیست چینی‌ها، معتقد بود که تاریخ فقط باید در خدمت انقلاب کمونیستی باشه؛ همه‌ی ما کم‌وبیش دیدیم که عینیت‌گرایی جهتدار و افراطی چطور راه رو واسه سواستفاده‌های ایدءولوژیک باز میکنه. پس در این شرایط، آبجکتیویتی میتونه یه جور رویکرد و نگرش باشه، که مورخ میتونه اتخاذش کنه. ما باید از مورخ انتظار داشته باشیم که از باورها و انگیزه‌های پنهانش آگاه باشه و تحت کنترل نگهشون داره، تا بتونه همون داده‌های دردسترسش رو به شکل منصفانه به نمایش بذاره، چه اون بخشهایی که با موضع مورخ همسوعه، و چه اون بخشهایی که همسو نیست.

مسیله‌ی چهارم ما، استبداد زمان حاله؛ گفتیم که مورخا فرزند زمان خودشونن، پس چطور میتونن خودشونو از زیر قید و بند تعصبات حاکم بر جهان‌بینی‌شون آزاد کنن؟ کار مورخا از یه جهت شبیه کار رواندرمانگر هاست. چون باید همدلی عمیقی نسبت به موضوعات مورد بررسیشون داشته باشن. اگر واقعا همچین همدلی رشدیافته‌ای برقرار بشه، مورخ احتمالا بتونه تا حد زیادی تعصبات زمان حال خودشو معلق نگه داره و بی‌اثرشون کنه. با این میزان از همدلی، مورخ ممکنه واقعا خودش رو در تجربه‌ی پدیداری گذشته ببینه و درک و فهم اصیل و عمیقی دریافت کنه. به بیان دیگه، باید به این متعهد باشیم که گذشته رو محض خاطر خود گذشته درک کنیم. وقتی رویکردمون گذشته‌محور باشه، بجای قضاوت گذشته صرفا رو فهمیدنش تاکید میکنیم. اما آیا چنین رویکردی در عمل امکانپذیره؟

رویکرد حال‌گرایی در نقطه‌ی مقابل، رو این تاکید میکنه که جدا کردن حقایق تاریخی از پیشداوری‌ها و عقاید فعلی مورخ دشوار یا حتی غیرممکنه. حال گراها توانایی مورخ در ثبت و ضبط مجدد تاریخ به شکل عینی رو زیر سوال میبرن. دیوید باس، روانشناس تکاملی برجسته، میگه که چیزی تحت عنوان حقایق مطلق که فارق از هر توضیح و نظریه‌ای، ثابت و تغییر ناپذیر باشن، اصلا وجود خارجی ندارن. یه حال‌گرا، ترجیح میده با اثرات نیروهای بافتی، قضاوتی و گزینشی مورخا وفق پیدا کنه. در حالی که یه گذشته‌نگر معتقده که مورخ میتونه از وجود چنین نیروهایی آگاه بشه و اثراتشونو خنثی کنه.

مسایل مربوط به حال‌گرایی و گذشته‌نگری بحثایی رو تو تاریخ‌نگاری علوم رفتاری به راه انداخته و مثل خیلی از مسایل دیگه، بیشترین دشواری رو تندروهای دو جبهه ایجاد کردن. دونالد دوزبری، روانشناس تطبیقی، به برتری هر جبهه بر دیگری با دیده‌ی شک نگاه میکنه و طرفدار یه رویکرد میانه‌رو و مداراکننده‌ست تا هم به گذشته‌نگری و هم به حال‌گرایی فضای کافی داده بشه. همچین رویکردی به نقش باورهای حال ما در درک و نگارش تاریخ حساسه، اما رو این موضوع هم تاکید میکنه که وقتی مورخ با کمک همدلی برای فهم عمیق و اصیل تاریخ تلاش میکنه، چنین ادراکی از تاریخ خود باورهای حال مورخ رو به چالش میکشه و شکل جدیدی بهشون میده.

خب، بریم سراغ مسیله‌ی پنجم: آیا سیر تحول رویدادهای تاریخی، جهت یا الگوی خاصی داره؟ چنین پرسشی در واقع پرسیدن درمورد معنای تاریخه؛ به هر حال الگوها به ما اطلاعات مهمی ارایه میدن و کشف الگو میتونه خیلی تو فهم تاریخ کمکمون کنه. چندتا فرضیه‌ی رایج اینجا مطرح میشه: اولی فرضیه‌ی چرخه‌ایه؛ این فرضیه ادعا میکنه که که تاریخ خودشو تکرار میکنه. ما همواره با یه جزر و مدی تو وقایع مواجهیم که به شکل بی‌پایانی تکرار میشه. پادشاهی ها برپا میشن، سقوط میکنن، و مجددا ظهور میکنن. آزادی کسب میشه، از دست میره، و دوباره بدست میاد. چرخه‌های فقر و غنا، جنگ و صلح، رونق اکتشافی و رکود فکری، معصومیت و فساد، و انقلاب و ثبات مدام روی میدن. بر اساس این نگاه، نحوه‌ی درک و فهم ما هم چرخه‌ایه؛ یه دوره‌ای عقلانی و علمی ظهور میکنه، بعد تبدیل به اقتدارگرایی مذهبی و سیاسی مستبدانه میشه و مجددا روش عقلانی مسلط میشه. چرخه‌ها در هر علمی وجود دارن؛ مثلا عصب‌شناسها تو قرن بیستم میخواستن بفهمن آیا نیمکره‌های چپ و راست مغز فرایندهای فکری و هیجانی مختلف رو به‌شکل متمرکز وساطت میکنن یا اینکه طرز کار ادغامی‌تر و پراکنده‌تری دارن؟ اما این کنجکاوی درمورد جانبی شدن عملکردها تو نیمکره‌های مغز چیز جدیدی نبود. خیلی قبلتر از کنجکاوی عصب‌شناسی مدرن، براون سکارد، فیزیولوژیست انگلیسی در سال 1890، مقاله‌ای نوشت با عنوان آیا ما دو مغز داریم یا یکی؟ و این مقاله صرفا یکی از مقالات فراوان و متعددی بود که با مسیله‌ی جانبی شدن عملکردها کلنجار میرفت.

فرضیه‌ی دوم، فرضیه‌ی پیشرونده-خطیه؛  یه فرضیه‌ی خطی میتونه هم پیشرونده و هم پسرونده باشه. ولی بیاین  خوشبینی به خرج بدیم و فقط نوع اول رو درنظر بگیریم. این فرضیه میگه که هر نسل جدید بر روی اکتشافات نسلهای قدیمیتر بنا میشه. هر نسل جدیدتر با پایه‌های قویتری روی کار میاد و رشد و پیشرفت رو برای دانش بشری و نهادهای انسانی به همراه میاره. ممکنه پسروی ها و عقب‌نشینیهای کوتاه هم ایجاد بشه، ولی درمجموع پیروزی از آن رشد و پیشرفته. گاتفرید لایبنیتز، ریاضیدان آلمانی، معروفترین نماینده‌ی مدرن این فرضیه‌س. برداشت لایبنیتز از تاریخ در عصری متولد شد که خوشبینی به وعده‌های اکتشافی علمی موج میزد. این فرضیه محبوبیت گسترده‌ای پیدا کرد و الهام‌بخش طرفدارای دیگه‌ای مثل کارل مارکس شد تا پیشرفت رو به عنوان یه قانون طبیعی ترویج کنن.

فرضیه‌ی پیشرفت اغلب با یک باور عمومی و نوستالژیک مواجه میشه که شاید نمودی از فرضیه‌ی پسرونده-خطی باشه. این باور میگه که قدیما همه‌چیز قشنگتر و بهتر بود. مشکلات کمتر بودن، کالاها باکیفیت‌تر بودن، حتی آدما هم بااخلاقتر و بامرامتر بودن. اوضاع روزبه‌روز داره بدتر میشه و اون ایام خوش قدیم دیگه گذشته و برنمیگرده. ولی اوتو بِتمَن، بنیانگذار آرشیو تاریخی بتمن، تو کتابش با عنوان روزهای خوش گذشته افتضاح بودند، یه تصویر دیگه‌ای به نمایش میذاره. تو این کتاب دشواریهای زندگی عادی امریکاییها از پایان جنگ داخلی تا سالهای 1900 رو بازگو میکنه. دوره‌ای که آلودگیها و کثیفیهای کارخانجات مستقیما وارد شهرهای بزرگ میشدن، از موتورهای بخار ذغال‌سوز به‌طرز بی‌رویه استفاده میشد، سطح خیابانها مملو از مدفوع اسب و حشرات موذی بود، سیستم فاضلاب فوق‌العاده ضعیف عمل میکرد، دستگاه تهویه هوا در کار نبود و بسیاری از آدمها جونشون رو تو آپارتمانای بدون بادخور طبیعی _مخصوصا تو تابستون و زمستون_ از دست میدادن، جرایم قضایی فراتر از حد کنترل افزایش پیدا کرده بود، زنان حق دریافت خدمات آموزشی رو نداشتن، یخچالی وجود نداشت و غذا فاسد میشد، و رژیم غذایی مردم هم ناکافی و ضعیف بود. اپیدمی تب زرد، سل، آبله، سیاه‌سرفه و سرخک تو کل کشور بیداد میکرد. قوانین کار کودکان هنوز تصویب و اجرا نشده بود و کارخونه‌های ناامن باعث صدمات شدید جسمی و حتی مرگ کودکان میشد. تازه ازون طرف خونواده‌ی این کودکان قربانی هم دستشون به جایی بند نمیشد و حقشون رو نمیتونستن مطالبه کنن. حالا شما فرض کنید که اینها مشکلات سفیدپوستا بودن، و برده‌های جنوبی مشکلات چندبرابر شدیدتری داشتن. خلاصه اینکه، زیاد نمیشه ازون دوران به عنوان روزای خوش گذشته یاد کرد.

و اما فرضیه‌ی سوم یا فرضیه‌ی آشوب؛ ظهور عصر اتمی، خوشبینی‌ای که قبلتر درمورد پیشرفت اجتناب‌نپذیر بشر مطرح کردیم رو با خاک یکسان کرد. دیگه برای همه واضح شده بود که تمام دستاوردهای بشری میتونه توسط یه تصادف تکنولوژیک یا یه سیستم سیاسی ناکارآمد در سطح جهانی، تبدیل به مخروبه و ویرانه بشه. مخصوصا کشتار دسته جمعی یهودیا توسط رژیم نازی توی هولوکاست، فرضیه‌ی پیشرفت خطی رو به خوبی در معرض آزمایش گذاشت. فرضیه‌ی آشوب میگه که تاریخ در ذات خودش هیچ معنای کلی جهان‌شمول و قابل تشخیصی نداره. به قول رونالد فیشر زیست‌شناس، تاریخ به‌طور ساده صحنه‌ی نمایش عوامل تصادفی و غیرقابل‌پیش‌بینیه. معانی‌ای که در تاریخ یافت میشن، ذاتی خود تاریخ نیستن بلکه معانی‌ای هستن که ما به تاریخ تحمیل میکنیم. ژان پل سارتر، فیلسوف معروف فرانسوی، تو نامه‌ای به آلبر کامو، دیگر فیلسوف معروف فرانسوی، مینویسه که تاریخ مستقل از انسانی که اون رو میسازه، یه مفهوم ثابت و انتزاعیه که نه میشه گفت هدف و مقصودی داره، و نه میشه گفت نداره…مسیله این نیست که هدف تاریخ رو بدونیم، مسیله اینه که به تاریخ هدف بدیم.

بعضیا معتقدن که حتی خود علم روانشناسی هم محصول تاریخ آشوبناکه؛ زیگموند کاخ، روانشناس و فیلسوف، تو مقاله‌ای تحت عنوان روانشناسی نمیتواند یک علم فراگیر باشد، این اتهام رو وارد میکنه که یه قرن پژوهش تو روانشناسی صرفا باعث تولید انبوهی از دانش شبه‌علمی و تفکر مبتذل شده. کاخ گفته که تاریخ روانشناسی، در واقع روی کار اومدن اصول عقیدتی مختلف برای تقلید از علوم طبیعی، مخصوصا فیزیکه. کاخ میگه روانشناسی در راه کشف یک متدولوژی کافی و بسنده شکست خورده و هرگز نمیتونه به استانداردهای یک علم پیشرو و افزاینده دست پیدا کنه. با همه‌ی این حرفا، منتقدای فرضیه‌ی آشوب میگن که این نگاه ما رو از هر تلاشی برای پذیرفتن مسؤولیت آینده‌مون دلسرد میکنه. اگه رویدادهای آینده همیشه مستقل از عقاید و اعمال ما انسانها رقم میخوره، پس دیگه چه انگیزه و مشوقی برامون باقی میمونه تا آینده رو شکل بدیم؟

به نظر میاد که نگاه متعادلتر و جامعتر، یه جور فرضیه‌ی کثرت گرایانه‌س؛ میتونیم بگیم که بجای فقط یک الگوی تاریخی مطلق، تمامی این الگوها و فرضیه‌ها میتونن همزمان وجود داشته باشن. به هر حال این واضحه که هر نوع ارزشگذاری سیر تحول تاریخ در قالب فقط یه فرضیه، همیشه مشکوک و ناکافیه.

یه سوال مهم دیگه اینجا باقی میمونه؛ نگرش ما به محتوای تاریخ باید چجوری باشه؟ آیا تاریخ از طریق اعمال برجسته‌ی اشخاص نخبه شکل گرفته یا بخاطر روح زمانه‌ای بوده که این اشخاص توش میزیستن؟ فرضیه‌ی اشخاص بزرگ  میگه که انسانهای مثال‌زدنی شزایط روزگارشون رو متعالی کردن و تاریخ رو از طریق شجاعت، حکمت یا فضیلتشو ن شکل دادن. در نقطه‌ی مقابل این نگرش، دو اصطلاح آلمانی زایتگایست (روح زمان) و اورتگایست (روح مکان) مطرح میشن و این رو مطرح میکنن که در اصل شرایط حاکم، و نه خود اشخاص، رویدادهای تاریخی رو شکل میدن. هیچ فردی نمیتونه برتر و بالاتر از زمان و مکان خودش قرار بگیره. رالف والدو امرسون، فیلسوف امریکایی، تو اثر خوشبینانه‌ی خودش تحت عنوان خوداتکایی،  استدلال قانع‌کننده‌ای واسه فرضیه‌ی اشخاص بزرگ ارایه میده؛ امرسون میگه که تاریخ به راحتی خودشو تو بیوگرافی تعدادی از اشخاص برجسته و نیرومند حل میکنه. بخاطر سزار، ما امپراطوری روم رو داریم، بخاطر لوتر، ما اصلاحات مذهبی رو داریم، بخاطر وونت، رشته‌ی روانشناسی، بخاطر فروید، روانکاوی، بخاطر رورشاخ، تستهای لکه جوهر رو داریم و الی آخر. خلاصه اینکه، فرضیه‌ی اشخاص بزرگ، بر نقش علّی افراد خاص در شرایط خاص، و توانایی فرد در کنترل کردن یا تغییر جهت دادن رویدادها تاکید میکنه.

منتقدا میگن که فرضیه‌ی اشخاص بزرگ نتیجه‌ی یک نگاه ساده‌لوحانه به نیروهای جهان‌شمول و تاثیرگذار بر تاریخه. ای. جی. بورینگ، روانشناس تجربی،  میگفت که بینشهای ناگهانی اشخاص برجسته بیشتر بدرد تقویت حافظه‌ی دانشجوها میخوره تا فهمیدن تاریخ. علیت تاریخی امر پیچیده‌ایه و ما باید با نیروهای متعددی که یک ایده، رویداد یا نهاد رو ایجاد میکنن، وفق پیدا کنیم. به ندرت میشه یه رخداد یا اختراع مهم رو به کار فقط یک نفر نسبت داد. مثلا اگر موتور احتراق داخلی اختراع نمیشد، خود هواپیماهای موتوردار هم نمیتونستن توسط تلاشهای فردی مخترعش ساخته بشن. قبل از هر چیز باید یه پس‌زمینه‌ی تکنولوژیک، مادی، فرهنگی وهمچنین حمایت اجتماعی موجود باشه تا یه واقعه‌ی مهم تاریخی رخ بده. این ایده که یک شخص به تنهایی مسؤول خدمترسانی بزرگش به جامعه‌ی بشری باشه، علاوه بر گسترش قهرمان‌پرستی افراطی، از پیچیدگیهای زندگی و تاریخ هم غافل میمونه. اورتگایست (مکان) و زایتگایست (زمان) باید قبل از هر پیشرفتی مساعد باشه.

هربرت اسپنسر، فیلسوف انگلیسی، باور داشت که یه علمی از تاریخ باید بوجود بیاد که کانتکست تو علیتهای تاریخیش،  نقش مرکزی رو داشته باشه. به همین منوال، گرانت الن، طبیعتگرای کانادایی هم میگفت که دستاوردهای بزرگ فکری در یونان باستان به‌خاطر جغرافیا و سایر نیروهای خارجی بوده و هیچ ارتباطی به دستاوردهای یه سری اشخاص نداشته. موبی دیک، اثر هرمان ملویل هم چنین رویکردی به تاریخ رو بازنمایی میکنه؛ وقتی که یکی از خدمه به کاپیتان ای‌هب پیشنهاد میده که دنبال کردن نهنگ سفید رو متوقف کنه، ای‌هب بهش جواب میده که “کل این فعالیت به‌طرز تغییرناپذیری حکم شده. این ماجرا میلیاردها سال پیش، قبل ازینکه اقیانوس جریان داشته باشه، توسط من و تو تکرار شده. من ناوبان سرنوشتم، و تحت فرمان عمل میکنم.” با این حال، تاکید شدید روی کاتکست یا بافت محیطی ممکنه اهمیت کارهای خود اشخاص در جریان علیت تاریخی رو کمرنگ کنه.

ویلیام جیمز، رویکرد متفاوت‌تری در مواجهه با مسیله‌ی علیت تاریخی مطرح میکنه؛ اون میگه که رشد تاریخی یک اثرگذاری متقابل علیتی بین شخص بزرگ و محیطش هست. جیمز قبول داره که محیط ما مرزهایی تعیین میکنه، ولی اضافه میکنه که که تلاشهای انسان خود محیط رو تغییر میده. هر شرح تاریخی که شخص رو نادیده بگیره، گرفتار توهم و تناقض میشه. جیمز این رویکرد متعادلتر رو مطرح میکنه که ایده‌های یک شخص نمیتونه بدون حمایت مادی و اجتماعی ثمره‌ای داشته باشه. اما ازون طرف ایده‌های مهم و تاثیرگذار به خود نبوغ اون آدم برای ساخته و پرداخته شدن نیاز دارن. درنتیجه رویدادهای سرنوشت‌ساز تاریخی هم درنتیجه‌ی تلاشهای فردی و هم درنتیجه‌ی شرایط مساعد اقتصادی‌اجتماعی بوجود میان.

بحث و جدل بر سر نیروهای سازنده‌ی تاریخ به عنوان یک موضوع پژوهشی ادامه داره؛ لارا بال، مورخ روانشناسی، تو مقاله‌ای تحت عنوان نبوغ بدون اشخاص بزرگ، میگه که اگه میخوایم به کارهای اشخاص برجسته بپردازیم و همزمان گرفتار س

پنتانویسی نشیم (سپنتانویسی ینی نوشتن در ستایش یک امر مقدس، منظور بت ساختن از نوابغه)، باید رویکرد میان‌فرهنگی داشته باشیم. ینی مثلا بیایم بررسی کنیم که تو کشورهای مختلف چطور در طول تاریخ، روانشناسی شکل گرفته و فهمیده شده. هر چقدر بتونیم سیر تحول تاریخی یک پدیده رو تو کانتکستهای متنوعتری بررسی کنیم، راحتتر میتونیم تلاشهای فردی و شرایط فرهنگی و اجتماعی رو از هم تفکیک کنیم.

همینجا یه مسیله‌ی دیگه پیش میاد و اونم رویکرد تاریخ قدیم دربرابر رویکرد تاریخ جدیده؛ تو دهه‌ی 1980، یه جنبش پررنگی روی کار اومد و نحوه و چگونگی نگارش حوزه‌های مطالعاتی تاریخ رو به چالش کشید. این جنبش ادعا میکرد که مطالعات تاریخی قدیمیتر، صرفا تکریم و بزرگداشت دستاوردهای مردان بزرگ هستن، در حالی که زنان و سایر گروههای اقلیت نادیده گرفته شدن. ادعای دیگه‌ی این جنبش این بود که تاریخهای قدیمیتر، درونی‌گر بودن، ینی ایده‌ها و پیشرفتهارو صرفا درون چهارچوب هر دیسیپلین مطرح میکنن و کانتکستهای کلانتر مذهبی، اقتصادی، و فرهنگی که تو شکلگیری این ایده‌ها اثر داشتن، نادیده گرفته میشدن. از طرفی این جنبش تاریخهای قدیمی رو به حال‌گرایی و ویگی‌گری متهم کردن. طبق گفته‌ی ادوارد هریسون فیزیکدان، تفسیر ویگی یا ویگیش از علم، طریقه‌ای از گزینش و سازماندهی داده‌های تاریخیه  که درنهایت به سمت جهان‌بینی حال حاضر مورخ همگرا بشن و درخدمت بزرگداشت و تایید اون قرار بگیرن. چنین محصول تاریخی نهایی، سرنخهای اشتباه و گیج‌کننده، بن‌بستها و تنگناها، و اقدامات غلط که مشخصه‌ی معمول هر تاریخ علمی هستن، رو نادیده میگیره. درنتیجه، اون روایت تاریخی بیش از حد پاکیزه و ساده‌لوحانه از آب درمیاد.

گفته میشه که تاریخهای قدیمیتر بیش از حد بر منابع ثانوی متکی بودن، که این موجب موندگار شدن بیدقتی‌ها و اشتباهات آشکار شده. تاریخ جدید یه اصلاحیه برای پژوهشهای بی‌مایه و سطحی تاریخ قدیمی ارایه میده، اونم اینه که حتما تو پژوهشهای تاریخی باید از منابع بایگانی شده و آثار اصیل تاریخی استفاده‌گسترده بشه. تفاوت دیگه‌ی تاریخ قدیم و جدید اینه که تاریخ قدیم توسط دانشمندان عملگرایی نوشته شده که تو حیطه‌ی رشته‌ی علمی خودشون مشغول کار بودن و حالا یه علاقه‌ای به تاریخ رشته‌ی خودشون داشتن. اما تاریخ جدید رو اغلب مورخان متخصص مینویسن که تو دوره‌های آموزشی تاریخ علم تعلیم دیدن. تاکید کردن روی تفاوتهای آموزشی مورخان قدیم و جدید این مشکلو ایجاد میکنه که گاهی اوقات یه دانشمند عملگرا دانش تاریخی خیلی بیشتری از یه مورخ متخصص میتونه داشته باشه. واسه همین باید روی تاکید بیش از حد روی ارتباط بین مدرک دانشگاهی فرد و کفایت و شایستگی فرد محتاط باشیم.

فرانک لاوت، متخصص علوم سیاسی، باور داره که تاریخ جدید با وجود تفاوتهای کمی که با تاریخ قدیم داره، خیلی بی‌چون‌وچرا داره چذیرفته میشه. لاوت میاد به کارهایی از تاریخ جدید ارجاع میده که حاصلشون چیزی بیشتر از روایت دستاوردهایی اشخاص بزرگ نبوده و ازون طرف به کارهایی از تاریخ قدیمی ارجاع میده که از منابع دست اول و داده‌های بایگانی استفاده‌ی گسترده‌ای کردن. لاوت درنهایت اینجوری نتیجه میگیره که هر نوع فهرست و دسته‌بندی درمورد تفاوتها و ویژگیهای تاریخ قدیم و جدید، یه تفکیک مبهم و گمراه‌کننده‌ست. بهتره از رویکردهای متنوع نگاه کنیم، نه اینکه با ساختار تجویز شده‌ی یه ایدؤولوژی همرنگ بشیم و جبهه تعیین کنیم. اگه ما این مسایل تاریخ‌نگارانه رو پس ذهنمون داشته باشیم، مطالعه‌ی تاریخ روانشناسی برامون معنادارتر میشه؛ این پرسشهای موندگار باید مدام تو پس‌زمینه‌ی مطالعه‌ی تاریخی‌مون تکرار بشن: آیا الگویی برای تحولات تاریخی وجود داره؟ اگر فلان شخص و دستاوردهاش وجود نداشتن این رشته الان چه شکلی میبود؟ در نتیجه‌ی دانش تاریخی من، دیدگاه‌های زمان حالم چجوری تغییر کرده؟ چقدر میتونیم تعصبات فعلی‌مون رو به حالت تعلیق دربیاریم؟ آگاهی از چنین سوالاتی در مسیر درک و فهم تاریخ روانشناسی، بهمون عمق و غنا میده. تاریخ روانشناسی حیطه‌ی جذاب و جالبیه که متفکران بزرگ و انبوهی از ایده‌ها درمورد طبیعت انسان و حیوان رو پوشش میده. از ایده‌های یونانیان باستان درمورد اختلالات روانی گرفته، تا مفاهیم دوره‌ی کودکی در قرون وسطی، و بینشهای قرن نوزدهم از رشته‌ی جدیدی به نام روانشناسی. مطالعه‌ی تاریخی روانشناسی دیدگاهی نیرومند راجع به افقهای زمان حالمون فراهم میکنه که از هیچ راه دیگه‌ای نمیشه کسبش کرد.

خب دیگه فک کنم همینجا نقطه‌ی خوبی برای پایان این اپیزود باشه. مرسی که تا اینجا منو همراهی کردین و شنونده‌ی اين قسمت بودين. تو این اپیزود برخی از دلایل اهمیت مطالعه‌ی تاریخ رو برشمردیم، کمی به مسایل مختلف در مطالعه‌ی تاریخ و تاریخ‌نگاری پرداختیم و رویکردهای مختلف رو برای مطالعه‌ی تاریخ بررسی کردیم. توی اپیزود آینده هم قراره به فلسفه‌ی روانشناسی بپردازیم و برخی مسایل فلسفی مثل معرفت‌شناسی، قاعده علیت، اراده‌ی آزاد و غیره رو بیشتر کندوکاو کنیم و راه‌حلهای موجود رو بهتر بشناسیم.

خب قبل از هر چیزی، فرا رسیدن سال نو رو بهتون تبریک میگم، البته با تاخیر زیاد. امیدوارم که تو 1401 _حالا هر چقدرم که قراره اوضاع وخیمتر بشه یا بهبود پیدا کنه_ شما از رشد و گسترش شخصیتتون غافل نشید و به قول خودمون از گوزن شدن دست برندارید. چون تنها دارایی موندگار و سودآوری که درنهایت برای انسان باقی میمونه و میتونه همیشه بهش تکیه کنه، همین شخصیتشه؛ حداقل نظر من اینه. اگر ازین برنامه خوشتون اومده، حتما به دوستاتون معرفی کنید و با بقیه به اشتراک بذاریدش. میتونید از طریق مجموعه لینکهای دسترسی توی دسکریپشن و با آیدی انگلیسی (gavaznpodcast) پیدامون کنید. پادکست گوزن رو میتونید توی اپل پادکستز، گوگل پادکستز، کست باکس، پاکت کستز، رادیو پابلیک، استیچر و البته یوتیوب سابسکرایب کنید.

یادتون نره که صفحه‌ی اینستاگرام پادکست گوزن رو برای اطلاع‌رسانی‌های آینده فالوو داشته باشید و واسه دسترسی به فایل‌های تکمیلی و موردنیاز برای هر اپیزود توی کانال تلگرام پادکست گوزن جوین بشید. از طریق لینک حامی باش هم میتونید با مبلغ دلخواه خودتون از پادکست گوزن حمایت مالی انجام بدید. نظرات خودتون رو هم حتما با هشتگ گوزن_شو تو بخش کامنتها با من درمیون بذارین. این پادکست یه برنامه‌ی مستقله که با سرمایه گذاری های شخصی تولید میشه، درنتیجه به پشتیبانی و دلگرمی شما برای پایداری و پیشرفت نیاز داره. پس اگر ازش لذت میبرید و یاد میگیرید، لطفا حامی گوزن باشید. حرف دیگه ای باقی نمیمونه، تا اپیزود بعدی، فعلا.

منابع:
King, D. Brett, Viney, Wayne, and Woody, William Douglas (2016). A history of psychology: ideas and context (5th ed.). Psychology Press.
Henley, Tracy (2018). Hergenhahn’s an introduction to the history of psychology (8th ed). Cengage Learning.
Schultz, Duane P., and Schultz, Sydney Ellen (2015). A history of modern psychology (11th ed.). Cengage Learning.

لینک‌های دسترسی به پادکست:
https://gavaznpodcast.com/links

S01 E01- در جستجوی تاریخ‎
برچسب گذاری شده در:             

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.