

ما نباید اونقدرا هم از نادانی و عقب موندگی نیاکانمون مطمئن باشیم. _ نقلقول از ویل دورانت، مورخ آمریکایی
سلام رفقا، به اپیزود پنجم از اولین فصلِ پادکست گوزن خوش اومدین. من سهیل اشراق هستم، میزبان شما و گویندهی این برنامه؛ اینجا هم پادکست گوزنه، جایی که توش قراره پازل شخصیت رو با شما حل کنم. در این مسیر قصد دارم تا شخصیت ایدهآل رو از ابعاد مختلف بررسی کنم و راهکارهایی هم برای ایجاد همچین شخصیتی ارایه بدم. برای رسیدن به این مقصود از علم روانشناسی کمک میگیرم و سعی میکنم تا با استفاده از نظریههای مختلف، تیکههای این جورچین رو سر جاش قرار بدم. پادکست گوزن جست و جویی برای یافتن پاسخ این سواله که: گوزن بودن یعنی چی و چطور میشه گوزن شد؟
توی اپیزود پنجم، توی ایستگاه مهمی به نام یونان باستان توقف میکنیم و به فلاسفهی اولیه یونان باستان که قبل از سقراط فعالیت داشتن، یه نگاهی میندازیم؛ تو این نگاه کوتاهمون، مروری بر نظریاتشون درمورد کیهان شناسی و کیهان زایی انجام میدیم و حدسها و گمانه زنی هاشون رو هم راجع به موضوعات روانشناختی بررسی میکنیم.
تو قرن پنجم و ششم قبل از میلاد، جهان بینی یونیان نسبت به دنیا هنوز ماهیت مذهبی داشت. دو نوع اصلی مذهب الهیاتی وجود داشتن که اولی مذهب اُلمپی و دومی مذهب دیونوسوسی-اُرفئوسی نامیده میشد. مذهب المپی شامل اعتقاد به خدایان اُلمپی میشد، همونطوری که تو اشعار هومر، شاعر افسانه ای یونان باستان، توصیف شده. این خدایان المپی معمولا ارتباط زیادی با مسائل و دغدغه های انسانهای معمولی نداشتن و موجوداتی خشمگین و غیراخلاقی تلقی میشدن. تو مذهب المپی، باور بر این بود که جان یا روح از مرگ نجات پیدا میکنه، ولی خاطرات و صفات شخصیتی اون فرد همراه با مرگش از بین میرن. این عقیده موجب میشد تا آدما تا وقتی که زندهن، بدون نگرانی از زندگیشون لذت ببرن. زندگی ایده آل معمولا به صورت کسب افتخار از طریق دستاوردهای عالی و باشکوه توصیف میشد و یونانیا با این اندیشه ی کسب افتخار، میتونستن از ترس و اضطراب ناشی از فناپذیری تسلی پیدا کنن.
خدایان المپی برای نظم و ترتیب و هوش ارزش قائل میشدن و عموما طبقات اشراف و نجیب زادهی یونان بودن که پیرو این مذهب میشدن. اما این طبقهی ثروتمند و اشرافی، منافع و ثبات خودشون رو توسط طبقهی بزرگ دهقانان و کارگران و بردههایی حفظ میکردن که به لحاظ سیاسی و اقتصادی کاملا بلاتکلیف بودن و آیندهای نداشتن. مذهب دیونوسوسی-اُرفئوسی برای این افراد فقیر و بیسواد خیلی جذبه داشت. این مذهب حول محور دیونوسوس، خدای شراب و هیجان، و شاگردش اُرفئوس میچرخید. اعتقاد اساسی این مذهب، تناسخ روح بود؛ به این شکل که روح در مدتی که وجودی الهی داشته و در بین خدایان ساکن بوده، مرتکب گناهی شده؛ برای اینکه روح تنبیه بشه، اون رو در زندان بدن حبس میکنن. و تا وقتی که روح آزاد نشده، به چرخه ی تناسخ ادامه میده و به ترتیب به صورت گیاه، بعد حیوان، بعد انسان و مجددا گیاه متولد میشه. آرزوی این روح اینه که از چرخهی تناسخ آزاد بشه و به زندگی الهی و متعالی و ناب خودش در بین خدایان برگرده. آداب و مناسکی که برای آزادسازی روح از زندان بدن اجرا میشد، شامل روزه گرفتن، رژیمهای غذایی خاص و تشریفات نمایشی بود.
بعدها تو تاریخ، تفکر ارفئوسی درباره ی اینکه روح دنبال فرار از زندان زمینی و آلودهی خودشه و به دنبال وجود آسمانی پس از مرگه، محبوبیت زیادی پیدا کرد و بخشی از سنت یهودی-مسیحی شد.
یونانیان باستان برای اینکه به خودشون و دنیاشون معنی بدن، از مذاهب المپی و دیونوسوسی-ارفئوسی استفاده میکردن. خیلی از فیلسوفای اولیهی یونان به سمت عقلانیت مذهب المپی گرایش داشتن، اما عدهی اندکی از فیلسوفان بانفوذ مثل فیثاغورث و افلاطون، مذهب دیونوسوسی-ارفئوسی رو پذیرفتن.
تو بخش عمده ای از تاریخ باستان، جادوگری و خرافه و عرفان به اشکال مختلف بر شناخت انسان از دنیا غلبه داشت. درنتیجه، وقتی توضیحات طبیعی جایگزین توضیحات ماوراالطبیعی شدن، تحول عظیمی تو تفکر انسان ایجاد شد. این توضیحات طبیعی اولین بار تو یونان باستان مشاهده شد. فلسفه از زمانی شروع شد که توضیحات طبیعی میخواستن جای توضیحات ماوراالطبیعی رو بگیرن. رابین واترفیلد، فیلسوف و مورخ معروف، این اتفاق رو اینجوری توصیف میکنه که: انقلاب پیش از سقراط، انقلابی واقعی بود_ در واقع پارادایم شیفتی بود که برای انسان اهمیتی اساسی داشت. فیلسوفای اولیه، کیهان شناسان نامیده میشدن، چون بدنبال توضیح دادن منشا، ساختار و فرایندهای حاکم بر کیهان بودن. اونها به طبیعت جهان (کیهان شناسی) و به ریشه ی خلقت جهان (کیهان زایی) علاقمند بودن و علاوه بر معرفی مفاهیمی مثل تکامل و نظریه اتمی، دربارهی موضوعات روانشناختی هم گمانه زنی میکردن. از نظر کیهان شناسای یونانی، جهان پدیدهی منظم و قانونمندیه و تفکر درموردش جذابه. مخصوصا فرض منظم بودن اهمیت زیادی داره چرا که جهان منظم، جهانی قابل توضیحه.
تالسِ مَلَطی احتمالا طرفای 625 قبل از میلاد بدنیا اومده. اون از مهمترین شخصیتهایی بود که بر تفسیر علمی از دنیا به جای تفسیر رازآلود اصرار میکرد. تالس تحت تاثیر کیهان شناسی مصری میگفت که زمین شبیه یه نعلبکی تخت و لبه داره که بر روی دریا شناوره. ولی پرسش دیگهای هم تالس رو درگیر خودش کرده بود: آیا عنصر واحدی وجود داره که تمامی چیزها ازون ساخته شده باشن؟ بسیاری از متفکران یونان باستان شیفته ی پیدا کردن ذرات بنیادین جهان شده بودن. تو این سنت فکری، تالس معتقد بود که آب ماده ی اصلی جهان محسوب میشه. البته منطقی هم بود؛ چون گیاهان و جانوران برای بقا به آب نیاز داشتن. خود آب هم ماده ایه که تو فرمهای گسترده ای از بارون گرفته تا برف و بخار ظاهر میشه. به نظر میاد که آب در سه فرم اصلی خودش (جامد، مایع، و گاز یا بخار)، ویژگیهای دنیا رو بازنمایی میکنه.
تالس همچنین به مسئلهی حرکت علاقه داشت. اون میخواست بدونه که چه چیزی موجب حرکت موجودات میشه؟ شیفتگی تالس به حرکت از کنجکاویش درباره ی آهنرباها شروع شده بود. ارسطو بعدها نوشت که تالس باور داشت یک سنگ مغناطیسی در خودش روحی رو تسخیر کرده. ظاهرا او معتقد بود که یه روح، نیروی جنبشی و حرکتی داره که باعث حرکت موجودات میشه. تا جایی که میدونیم، تالس دربارهی اینکه آب، به عنوان مادهی فیزیکی اصلی دنیا، چطوری با روح تعامل میکنه، گمانه زنی نکرده. حکایت جالبی هست ازینکه یه روز تالس در حال قدم زدن بوده و به قدری در تفکر غرق بوده که وسط راه توی چاهی سقوط میکنه و میمیره. پیام اخلاقی این حکایت احتمالا اینه که مراقب سلامت فیلسوفای متفکر و ژرفاندیش باشیم.
شاگرد و جانشین تالس، آناکسیمَندر مَلَطی بود. مشابه استادش، آناکسیمَندر درباره ی عنصر پایهای در طبیعت پرسش میکرد، اما اون آب رو به عنوان ماده ی اصلی قبول نکرد. او میپرسید که، مثلا چجوری آب میتونه ماده ی اصلی آتش باشه. اما از طرفی اگر آب ماده ی پایهای نبود، پس هیچ چیز قابل مشاهده ی دیگری هم نمیتونست باشه. وقتی ما به طبیعت نگاه میکنیم، آب، درختها و سنگها رو میبینیم. ما درواقع داریم نمود یه عنصر پایه ای رو میبینیم، ولی نه چیزی که بشه با حواس ادراکش کرد. در نتیجه، آناکسیمندر ادعا کرد که عنصر پایهای جهان نامحدود و بدون فرمه، درنتیجه اون اسم این عنصر رو اَپیرون (به معنای بدون مرز) گذاشت.
آناکسیمندر به توالی دنیاها اعتقاد داشت، که هر دنیا از میان فرایندی چرخه ای از شروع، پختگی، و نابودی تحول پیدا میکنن. در مرحلهی شروع، اقیانوسها خشک میشن و خشکیها رو بوجود میارن تا واسه موجودات خانهای برای سکونت کردن فراهم کنن. در این فرایند، زندگی از تعامل متضادها ایجاد میشه؛ مثل رطوبت و آتش، یا سردی و گرمی. آناکسیمندر ادعا کرد که بدن جانوران اولیه با سطوح سخت و محافظت کننده پوشیده شده بودن. به مرور که سنشون بیشتر شده ، موجودات به بیرون از آب به سمت خشکی خزیدن و تو سطوح بدنی محافظت کننده شون تغییری تدریجی ایجاد شد. آناکسیمندر به عنوان اولین نظریه پرداز تکاملی، باور داشت که اولین انسانها از موجودات ماهیشکل تکامل پیدا کردن. او مشاهده کرد که برخلاف بسیاری از موجودات، انسانها دوره ی طولانیای از وابستگی بعد از تولد رو دارن. چون نوزادان انسان بسیار وابسته هستن، آناکسیمندر باور داشت که اولین انسانها نمیتونستن فقط با اتکا به خودشون بقا پیدا کنن. پس اونا چطور زنده موندن؟ آناکسیمندر جواب میده که باید موجود دیگهای اولین نوزادان انسان رو پرورش داده باشه.
آناکسیمندر اغلب بخاطر ساختن اولین نقشه ی دنیا اعتبار گرفته. او ممکنه همچنین اولین یونانیای بوده باشه که ساعت آفتابی ساخته. اگرچه فقط بخشهایی از نوشتههای آناکسیمندر باقی مونده، علاقهی آناکسیمندر بر تمام علوم، از اخترشناسی تا زیست شناسی گسترده بوده.
مشابه تالس و آناکسیمندر، آناکسیمِنیز هم یکی از اعضای مکتب مَلَطی بود. آناکسیمنیز همچنین علاقهش به مسائل کیهان شناختی رو با اونها در اشتراک داشت. اون فهمید که هوا مادهی اصلی دنیاست و میتونه از طریق رقیق شدن و متراکم شدن دگرگون بشه. درنتیجهی متراکم شدن، هوا به ابر تبدیل میشه. از طریق تراکم بیشتر، ابر به بارون تبدیل میشه. بارون به تگرگ تبدیل میشه و با تراکمسازی اضافیتر، آب به زمین تبدیل میشه و زمین متراکمشده هم به سنگ تبدیل میشه. اما از طریق رقیقسازی، هوای سنگین و پرفشار به هوای سبک تبدیل میشه، و هوای خیلی سبک هم تبدیل به آتش میشه. تراکمسازی با سرما و رقیقسازی با گرما درارتباطه. آناکسیمنیز نتیجه گرفت که زمینلرزهها میتونن در اثر آشفتگی در هوا، و بخاطر رطوبت یا خشکی بیش از حد هوا ایجاد بشن.
آناکسیمنیز فهمید که روح در واقع هوای رقیق شدهست و هوا جوهرهی موجودات زندهست. اون معتقد بود که روح، بدن رو هماهنگ و یکپارچه نگه میداره. شاید آناکسیمنیز به این خاطر این عقیده رو داشت که تجزیهی بدن بعد از مرگ یا به قولی بعد از ترک روح رو درنظر میگرفت. او همچنین ادعا کرد که همونطور که روح یا هوا، بدن ما رو منسجم حفظ میکنه، هوای کیهان هم دنیا رو یکپارچه و هماهنگ نگه میداره و حتی بعدا گفت که هوا همون خداست.
پیتاگورس که تو جزیره ی ساموس متولد شد، به عنوان شخصیتی افسانهای تو ریاضیات و فلسفه موندگار شده. در واقع، پیتاگورس بوده که احتمالا اصطلاح philosophy رو اولین بار بکار برده که از ترکیب فیلو (به معنای عشق) و سوفیا (به معنی خرد) ساخته شده. به عنوان یک فیلسوف (یا کسی که عاشق خرد و دانشه)، پیتاگورس بخاطر علایق منحصربفرد و عملیش شناخته میشه. پیتاگورس به عنوان بنیانگذار یک جامعهی مذهبی، همچنین فلسفه و علم رو برای رسیدن به زندگی خوب و اخلاقی بکار بست.
پیتاگورس و پیروانش، دیدگاهشون رو از کیهان شناسی به سمت مسائل انسانی تغییر دادن. توضیحات ریاضیاتی رسمی، جایگزین تاکید بر ماده ی بنیادی جهان شد. پیتاگورسیها باور داشتن که همه چیز در دنیا کیفیت عددی داره. پیتاگورس ادعا کرد که اعداد، مطلق و تغییرناپذیرن و میتونن بر هستی و وجود چیزها روی زمین اثر بذارن. مثلا، پیتاگورس استدلال کرد که اگرچه انسانها نمیتونن یه نقاشی بینقص از مثلث بکشن، طول ضلعهای یه مثلث نقاشی شده با همدیگه درارتباطن؛ درست به همون نحوی که طول ضلعهای یه مثلث بینقص و انتزاعی با همدیگه درارتباطن. دنیای تغییرناپذیر و بینقص اعداد بر دنیای تغییرپذیر و گذرای زمینی اثر میذاره. پیتاگورس معتقد بود که حتی روان هم یک موجودیت ریاضیاتی داره. برخلاف بعضی دانشمندای اون زمان، پیتاگورسیها مغز رو به عنوان جایگاه زندگی روانی میدیدن. اونها همچنین اولین غربیهایی هستن که از موسیقی برای درمان استفاده میکردن.
از منظر پیشفرضهای مذهبی، پیتاگورسیها به فناناپذیری و تناسخ ارواح معتقد بودن. به همین دلیل، اونها با خوردن حیوانات مخالفت میکردن. کشتن یه حیوون ممکنه به این معنی باشه که شما به یه روحی تعرض و دست درازی کردین که از شانس بدش، طی چرخهی تناسخ تو بدن اون حیوون گیر افتاده. پیتاگورسیها به تعادل و انضباط تشویق میکردن و از خندیدن زیاد پرهیز میکردن؛ چون اینطوری فرض میکردن که ابراز هیجانات و احساسات نیرومند، شأن و شخصیت رو از بین میبره. پیتاگورسیها برای مطالعه، مخصوصا قبل از صحبت راجع به موضوعات عقیدتی، ارزش قائل میشدن. اونها چیزهایی که منجر به بروز رفتار تکانشی میشد رو ممنوع اعلام میکردن. پیتاگورسیها همچنین درمورد اعمالی مثل اول پوشیدن کفش سمت چپ، انگشتر بدست کردن، در کنار چراغی توی آینه زل زدن، خوردن حبوبات، یا لونه کردن پرستوها زیر سقف خونه هشدار میدادن.
پیتاگورسیها موضعگیریهای مهمی تو حقوق مدنی داشتن. علیرغم براوردهای غیردقیقمون، ما میدونیم که بردهداری عمل رایجی در یونان باستان بوده. اگرچه این امر برای اقتصاد یونان حیاتی بود، ولی پیتاگورس بیگاری کشیدن از برده رو محکوم میکرد. همچنین تو دورهای که زنان اغلب از مطالعهی علم و ریاضیات منع میشدن، پیتاگورس زنها رو به مدرسه ی خودش دعوت میکرد. بر اساس گفتهی مِری اِلن وِیث، فیلسوف و مورخ، تعداد قابل توجهی از زنا با جوامع پیتاگورسی از قرن ششم تا دوم قبل از میلاد در ارتباط بودن. خوشبختانه، این سنت بعد از مرگ پیتاگورس هم ادامه پیدا کرد و زنان دیگهای هم به مدارس پیتاگورسی پیوستن.
بیشتر زنان یونانی برخلاف همتایان مصریشون، از جایگاه اجتماعی بهرهمند نبودن. ولی زنان خونوادهی پیتاگورس تو این مورد مستثنی بودن، چرا که همسر و دختر پیتاگورس از متفکران موفق اون دوره بودن. تیانا، همسر پیتاگورس، فیلسوفی بود که نقش کلیدیای تو فعالیتهای آموزشی جامعه داشت. مایا، دختر تیانا و پیتاگورس، یکی از اولین پیتاگورسیها بود و تو آثارش روی توازن و تعادل تمرکز میکرد. مایا برخی از اولین توصیههای آموزشی برای مراقبت از نوزادان رو ارائه کرد. مایا روی اهمیت شیردهی و غذای مطبوع، تعادل دما، تهویهی مناسب، و لباس نرم تاکید میکرد. یکی دیگه از دانشمندان زن پیتاگورسی به نام ایسارا، درمورد توازن بحثهای زیادی کرده. تو بخشی از نوشته هاش، اون استدلال میکنه که سلامت جسمی و روانی از هارمونی نشأت میگیره، که باعث شده ایسارا تبدیل به یکی از اولین متفکرانی بشه که بر نظریهی تعادل و سلامتی تاکید میکرده.
تو شهر کوچیکی تو جنوب ایتالیا، واقع در اِلیا، گروه دیگهای از فلاسفه به نام اِلیاییها فعالیت داشتن که درمورد پرسشهای مرتبط با معرفتشناسی تفکر میکردن. اولین الیایی، زنوفانز بود، که در 560 قبل از میلاد در کولوفون متولد شد. زنوفانز که بخاطر شکاکیتگرایی معرفتشناسانهاش معروفه، بین دانش و عقیده تفکیک قائل میشد. اون پافشاری کرد که انسانها دانش معینی ندارن، بلکه صرفا صاحب عقیده هستن. زنوفانز به عنوان یکتاپرست سفت و سخت، به نگاه انسانانگارانهی هومر از خدایان تو اشعار حماسیش مثل ایلیاد و اودیسه حمله میکرد. خدایان هومری تو هیجانات و اعمال فاسد انسانی، مثل حسادت، فریب، و بی بندوباری افراط میکردن، و این قضیه زنوفانز رو آزار میداد. زنوفانز تو یکی از کارهای اولیهش درمورد روانشناسی و دین، اشاره میکنه که اتیوپیاییها خدایانشون رو به صورت اتیوپیایی میبینن، در حالی که تراسیها خدایانشون رو به شکل تراسی میبینن. برای زنوفانز عجیب بود که چرا مردم خدایانشون رو به عنوان افرادی که شکل انسانی دارن و لباس میپوشن، تصور میکنن. اون استدلال کرد که اگه حیوانات میتونستن از خدایانشون نقاشی بکشن، اونارو جوری میکشیدن که عین خودشون باشن. به عقیدهی زنوفانز، فقط یک خدا برفراز تمام این خدایان وجود داره که اصلا به لحاظ جسمی یا روانی شباهتی به موجودات فناپذیر نداره.
اگرچه زنوفانز برای معرفتشناسیش شناخته شده، ولی اون همچنین مسائل اخترشناسی و هواشناسی رو مطالعه کرد. زنوفانز فهمید که هر روز صبح، یه خورشید جدید که از ابرهای مشتعل ساخته شده، طلوع میکنه و در یک خط مستقیم مسیر خودشو ادامه میده و روز بعد، مجددا خورشید جدیدی طلوع میکنه و الی آخر.
پارمنیدز الیایی که در 515 قبل از میلاد متولد شد، بر چندین فیلسوف بعد از خودش، مخصوصا افلاطون تاثیر گذاشت. اون تو شعری به نام «در وصف طبیعت»، پیام یک الهه درمورد راه حقیقت و راه تظاهر رو تعریف میکنه. راه تظاهر راهیه که موجودات فناپذیر از طریقش دنیاشون رو میبینن. راه حقیقت راهیه که یک فناناپذیر از طریقش دنیا رو میبینه. اگرچه درمورد تفسیر شعر پارمنیدز بحث و جدل هست، اما اون به ما یاد میده که استدلال و حواس اطلاعات روشنی درباره ی دنیا به ما میدن. از طریق حواس، ما از کثرت، پراکندگی و تغییر آگاه میشیم. در مقابل، استدلال میتونه نشون بده که هر خصوصیتی از واقعیت از هر خصوصیت دیگهای از واقعیت، قابل استنتاجه. پارمنیدز به وحدت و ثبات هستی در دنیای واقعی باور داشت. اون باور داشت که استدلال، ابزارهایی رو فراهم میکنه که از طریقشون ما میتونیم به ورای دنیای تظاهر حرکت کنیم، و اینجوری بود که چنین ایده ای، پارمنیدز رو به عنوان یه عقلگرای اولیه مطرح کرد.
پارمنیدز همچنین یکی از اولین متفکرانی بود که بر فلسفهی بودن (Being) در برابر فلسفهی شدن (Becoming) تاکید کرد. فلسفهی شدن روی فرایند، تغییر، تنوع، و انتقال تاکید میکنه و میگه که تغییر در دنیای ما امری بدیهی و اجتنابناپذیره. اما برای فلسفهی بودن، تغییری که ما با حواس مشاهده ش میکنیم، غالبا توهمه. فلسفهی بودن بر وحدت، ثبات، و دنیای بینقصی که در پس چیزهای فانی قرار داره، تاکید میکنه. آبراهام مزلو، روانشناس امریکایی هم تو یکی از بیانیههاش، روانشناسی بودن دربرابر روانشناسی شدن رو به بینقص دربرابر ناکامل، ایدهآل دربرابر واقعی، بیزمان دربرابر موقتی، و روانشناسی-در-خود دربرابر روانشناسی ابزاری تشبیه میکنه و درواقع خودش رو حامی فلسفهی بودن معرفی میکنه.
پارمنیدیز همچنین مکانیسمهای ادراک رو مطالعه میکرد. اون ظاهرا معتقد بود که هر چیزی، مشابه خودش رو ادراک میکنه، در حالیکه بعضی فلاسفهی اولیه میگفتن ادراک توسط متضادها رخ میده. مثلا، نظریهی متضادها میگه که ما گرمای آب داغ رو با تفاوت بین دمای آب و دمای پوست تجربه میکنیم. با این حال، پارمنیدیز استدلال میکرد که مثلا ما به این دلیل ما نور رو ادراک میکنیم که آتش یا نور رو در خودمون داریم. درواقع نور موجود در مردمک چشم ما داره همنوع خودش رو ادراک میکنه. یه جسد نمیتونه نور رو ادراک کنه چون نور یا آتش درون جسد کمه. ولی جسد میتونه سرما، سکوت، و خاصیتهای مشابهی رو ادراک کنه چون همچنان اونهارو در خودش داره.
زنوی الیایی و مِلیسوس اهل ساموس، از شاگردان و پیروان پارمنیدیز بودن. اونا خودشون رو وقف این کردن که از فلسفهی بودن پارمنیدیز دفاع کنن. ملیسوس، که به شکست دادن ناوگان آتنیها تو یکی از نبردهای دریایی معروفه، کتابی به نام «دربارهی طبیعت یا چیزهای موجود» نوشته. ملیسوس تو کتابش استدلال میکنه که بیشتر نظریههای شدن درواقع به این دلالت دارن که چیزی میتونه از نیستی یا عدم بوجود بیاد. ملیسوس باور داشت که واقعیت حقیقیای وجود داره که در ذات خودش تماما یکپارچهست و این حقیقت بنیادین، زیربنای کثرت و پراکندگی تمام چیزهاییه که ما با حواسمون ادراک میکنیم. تو این سنت فکری، ملیسوس پرچمدار اتمگراهای یونانی بعد از خودش شد.
از طرفی، زنو برای تناقضاتش درمورد حرکت معروفه. هیچکدوم از بخشهای باقیموندهی تعالیم زنو، بحثهای کاملش دربارهی حرکت رو شامل نمیشن، اما ایدهی اساسی زنو به این صورته: فرض کنید یه کماندار، تیرش رو در نقطه ی الف پرتاب میکنه و تیر به سمت هدفی در نقطهی ب حرکت میکنه. برای اینکه تیر به نقطهی ب بره، باید اول نصف مسیر رو طی کنه. وقتی نیمهی مسیر رو طی کرد، حالا بعدش باید نیمهی بعدی مسیر رو طی کنه. ولی نکته اینجاست که، ما میتونیم نیمهی دوم رو مجددا به دو نیمهی مجزا تقسیم کنیم، و هر دوی اون دو نیمه رو هم باز به دو بخش دیگه تقسیم کنیم و اینکار رو تا بینهایت بار تکرار کنیم. یه مشکل منطقیای که اینجا بوجود میاد اینه که آیا در این شرایط، تیر اصلا میتونه به هدف برسه؟ با تقسیم کردن بیشمار این مسیر به بخشهای کوچکتر، زنو تونست حدود دوهزار سال قبلتر از لایبنیتز و نیوتن، به شالودهی حساب دیفرانسیل دست پیدا کنه.
این تناقض نشون میده که اگرچه حرکت برای حواس ما قابل تشخیصه، اما با منطق و استدلال ما ناسازگاره. تناقضات زنو همچنین همهی تجربهها، علیالخصوص تجربهی تغییر و شدن رو زیر سوال میبره. حالا وقتی حواس با استدلال و منطق متعارض میشن، کدومشون باید انتخاب بشن؟ پارمنیدیز پاسخ میده که استدلال برتر از حواسه؛ درنتیجه، خود مفهوم حرکت باید توهمی مشابه سایر فرمهای تغییر باشه.
در حالیکه پارمنیدیز شناختهشدهترین فیلسوفِ فلسفهی بودن بود، هراکلیتوس شناختهشدهترین فیلسوفِ فلسفهی شدنه. بیشتر اطلاعات زندگینامهای دربارهی هراکلیتوس مشکوکه. هراکلیتوس که تقریبا در سالهای 480 قبل از میلاد فعالیت داشته، به عنوان فیلسوفی تاریکاندیش شناخته شده و اغلب تو مجسمهها و نقاشیها در حال گریه و زاری کردن برای حماقت ذاتی بشر نشون داده شده. هراکلیتوس که احتمالا نابینا بوده، ظاهرا در اِفِسوس زندگی میکرده و از نخبگانی بوده که علاقه و احترامی برای فیلسوفای دیگه قائل نبوده. البته دل به دل راه داشت؛ چون باقی فلاسفه هم اغلب آثار هراکلیتوس رو تحقیر و بیاعتبار میکردن. هراکلیتوس بخاطر خودبینی، حملاتش به همکارای فیلسوف و همچنین آثارشون، و البته بخاطر اعتقاد داشتن به فلسفهای که کاملا مخالف عقاید رایج اون دوره بود، عمیقا نامحبوب و منفور بود. اگرچه فلاسفهی بعدی مثل افلاطون و ارسطو آثار هراکلیتوس رو تحقیر کردن و اون رو فردی بداخلاق و عبوس نشون دادن، با این حال تو قرنهای اخیر، از هراکلیتوس با احترام زیادی یاد شده.
هراکلیتوس برای این جملهش معروفه: هرگز نمیشه دو مرتبه در یک رودخانه پا گذاشت. تو دیدگاه هراکلیتوس، ثبات یجور توهمه و فقط تغییر واقعیت داره. درواقع هراکلیتوس روی دنیای در حال شدن تمرکز میکنه. اون میگه که حتی پابرجا و تغییرناپذیرترین عناصر هم، طی بازههای زمانی طولانی درمعرض تغییر قرار میگیرن. هراکلیتوس مشابه خیلی از فلاسفهی کیهانشناس دیگه، سراغ عنصری بنیادی در طبیعت رفت؛ اما نه عنصری که جوهرهی ثابت و مطلق جهان داشته باشه، بلکه عنصری که عامل همهی تغییرها و شدنهای جهانه. هراکلیتوس آتش رو انتخاب کرد، که انتخاب معقولی هم هست، چرا که آتیش همراه در حال تغییره. آتش میتونه یه چیز رو به چیز دیگری تبدیل کنه، و منجر به سوختن و ذوب شدن و تبدیل شدن به بخار بشه.
هراکلیتوس همچنین باور داشت که روح میتونه خیس یا خشک باشه و خیسی آسیبزنندهست. درواقع، خیسی کامل به معنی مرگه. خیسی موضعی تو عملکرد عادی اختلال ایجاد میکنه. مثلا، مست شدن، روح رو خیس میکنه و قضاوت رو مختل میکنه. ازون طرف، یه روح خردمند، روح خشکه. هراکلیتوس با ابراز هیجانات شدید هم مخالفت میکنه. مثلا هراکلیتوس میگه که خشمگینانه جنگیدن، کار سختیه؛ چرا که خشم، خواستههاش رو به قیمت روح اون شخص بدست میاره. هراکلیتوس بیشتر از همعصران و پیروانش به حواس اعتماد داشت. ولی اون فهمید که برخی حواس قابلاعتمادتر از بقیه هستن. مثلا، هراکلیتوس باور داشت که بینایی دقیقتر از شنواییه. هراکلیتوس همینطور معتقد بود که حواس در حین خواب مسدود میشن و برای همینه که ما خاطراتی از زمان خوابیدنمون به یاد نمیاریم. حافظه، در واقع همزمان با فعالسازی مجدد حواس در شروع بیداری، فعال میشه.
هراکلیتوس برای دانش و یا عقاید دیگران احترامی قائل نبود. اون مردم رو به کَر بودن دربرابر حقیقت متهم میکرد و انسانهارو درمقایسه با خدا، در حد میمون تصور میکرد. هراکلیتوسِ اخلاقگرا از آدمایی که از روی عدم خویشتنداری، پرخوری میکنن، نفرت داشت. اون دین و مذهب متعارف و رایج جامعه رو مسخره میکرد. قربانی دادن و پرستش بتها درنظرش آزاردهنده بودن و اون اینجور رفتارهای مردم در مقابل بتها رو، به حرف زدن با در و دیوار خونه تشبیه میکرد. تعجبی نداره که هراکلیتوس در انزوا زندگی میکرده و طبق برخی گفتهها، در 60 سالگی خودکشی کرده. اگرچه اون در دورهی خودش منفور بود، اما تاثیر هراکلیوس روی علم، فلسفه و حتی خداشناسی بعد از خودش، گسترده بوده.
داستان فلسفه، علم و روانشناسی یونان باستان، با اتمگراهای اولیهای مثل لِئوسیپوس و دموکریتوس، شکل مدرنی به خودش گرفت. لئوسیپوس که حدود 500 قبل از میلاد زندگی میکرد، بنیانگذار نظریه ی اتمی بود، ولی این دموکریتوس بود که این نظریه رو اصلاح و تقویت کرد. اگرچه ما چیز کمی درباره ی زندگی لِئوسیپوس میدونیم، اما درمورد دموکریتوس اینو میدونیم که شهروند اَبدِرا از ترِیس بوده. اون ظاهرا دور دنیای مدیترانه سفر میکرده و علایق گستردهای شامل علم، دین، و اخلاق داشته. در حالیکه هراکلیتوس در حال گریه و زاری بر حماقت بشری ترسیم شده، دموکریتوس اغلب جوری ترسیم شده که انگار داره به حماقت بشر میخنده. یووال لوری، محقق فلسفه، میگه که برای نویسندههای باستان، این دوتا فیلسوف تجسد دو رویکرد متقابل به زندگی انسانی هستن، رویکردی که یکی رو به گریه میندازه و اون یکی رو به خنده.
براساس عقیدهی لِئوسیپوس و دموکریتوس، واقعیت از اتمها و فضای خالی بینشون تشکیل شده. لئوسیپوس اشاره میکنه که حرکت، بدون وجود این فضای خالیِ میاناتمی غیرممکن میشه. اتمها به قدری کوچک فرض میشدن که از گسترهی ادراک انسانی خارجن. اگر هر شیء ملموسی مدام به قطعات کوچکتر تقسیم بشه، درنهایت این تقسیمات مارو به اتمها میرسونن، ینی واحدی که به بخشهای کوچکتر قابل تقسیم نیس (اتم از کلمه ی یونانی اَتِماین به معنای تقسیمناپذیر گرفته شده). لِئوسیپوس و دموکریتوس فهمیدن که اتمها تو آرایش قرارگیریشون، موقعیت و همچنین شکلشون متنوعن؛ مثل اتمهای قلابدار، اتمهای سخت، اتمهای نرم و الی آخر. کیفیتهای قابل حسی که شخص از اون شیء تجربه میکنه، از آرایش و اَشکال اتمهای اون شیء ناشی میشه. مثلا، یه شیء متراکم و سنگین به این خاطر فشردهتره چون احتمالا از تعداد زیادی اتم قلابدار کنار هم تشکیل شده. آتش از اتمهای نرم تشکیل شده، و روح هم طبق گفتهی دموکریتوس، یک شیء مادی و متشکل از اتمهای نرمیه که موقع مرگ از هم فرومیپاشن.
اتمگراها فهمیدن که همه چیز از گردباد عظیمی از اتمها بوجود اومده. اتمهای اون گردباد شروع به جدا شدن کردن، به طوری که هر اتم، مشابه خودشو جذب کرده، و اینجوری در طول زمان، دنیاها شکل گرفتن. اونها به دنیاهای متعددی معتقد بودن که برخی مرطوب، برخی خشک، برخی شامل حیات گیاهی و جانوری، و برخی هم فاقد حیات بودن.
دموکریتوس در دفاع از جبرگرایی سفت و سخت استدلال میکرد و به تصادفی بودن رویدادها باور داشت. پشت هر تصادف، دلیلی هست و یک ضرورت سفت و سخت مکانیستی براش وجود داره. وقتی دموکریتوس درمورد موضوعات روانشناختی صحبت میکرد، از زبان علیتی استفاده میکرد. مثلا، اتمهای کوچک کروی، مزهی تلخ رو ایجاد میکنن درحالیکه اتمهای دندانهدار مزهی شور ایجاد میکنن. دموکریتوس تو یکی از اظهاراتش درمورد روانشناسی دین، استدلال میکنه که ترس، هیجان اساسیای بوده که باعث اعتقاد گستردهی مردم به خدایان یونانی شده.
دموکریتوس باور داشت که تمامی اشیاء، انگارهها یا ایماژهایی از خودشون به بیرون ارسال میکنن، که از لایه های نازکی از اتم به شکل خود شیء تشکیل شدن؛ به بیا دیگه، هر شیء، انگار یه ماکت یا قالب عین خودش رو مدام به بیرون پرتاب میکنه. همزمان با اینکه این پوستهها یا قالبهای نازک از بین فضای خالی حرکت میکنن و بر حواس ما اثر میذارن، ما شی رو ادراک میکنیم، و معنیش اینه که ما هم اتمهای مشابه و همجنس اون شیء رو در خودمون داریم که میتونن به لایه های اتمی پرتاب شده از سمت اون شیء، واکنش نشون بدن. درواقع، همجنس به همجنس خودش پاسخ میده. سیستم اخلاقی دموکریتوس از نوعی نظریهی لذتگرایانه تشکیل شده. لذت، خواستهی نهایی انسانه، اما میتونه به جای افراط و زیادهروی، از طریق دیسیپلین و انضباط بدست بیاد و یا به جای تملکگرایی، از راه ریاضت کسب بشه.
خب دیگه به پایان اپیزود پنجم رسیدیم. مرسی که تا اینجا منو همراهی کردین و شنوندهی اين قسمت بودين. تو این اپیزود، ما نگاه مختصر و مفیدی به کیهان شناسای یونان انداختیم و دیدیم که چطور با دیدگاههاشون، زیربنای فکری فیلسوفای بعدی و درواقع زیربنای فکری اندیشهی غربی رو بنیانگذاری کردن. توی اپیزود آینده، نظریات فلاسفهی یونان باستان راجع به مفاهیم بیماری و سلامتی رو بررسی میکنیم و بعد از اون، با مهمترین فیلسوف یونان باستان، یعنی سقراط مواجه میشیم و پای صحبتاش میشینیم.
اگر ازین برنامه خوشتون اومده، حتما به دوستاتون معرفی کنید و با بقیه به اشتراک بذاریدش. میتونید از طریق مجموعه لینکهای دسترسی توی دسکریپشن و یا با آیدی انگلیسی (gavaznpodcast) پیدامون کنید. پادکست گوزن رو میتونید توی یوتیوب، اپل پادکستز، گوگل پادکستز، کست باکس، و سایر اپلیکیشنهای پادگیر سابسکرایب کنید.
یادتون نره که صفحهی اینستاگرام پادکست گوزن رو برای اطلاعرسانیهای آینده فالوو داشته باشید و واسه دریافت فایلهای تکمیلی و موردنیازِ هر قسمت توی کانال تلگرام پادکست گوزن جوین بشید. از طریق وبسایت پادکست گوزن با آدرس gavaznpodcast.com میتونید به متن اپیزودها دسترسی داشته باشید و از مطالب بلاگ هم بهره مند بشید. نظرات خودتون رو هم حتما تو بخش کامنتها با من درمیون بذارین. در آخر هم یادتون نره که اپیزودهای جدید یکام هر ماه، و میکرواپیزودهای جدید پونزدهام هر ماه، توی جیباتونه؛ پس از دستشون ندید. حرف دیگهای باقی نمیمونه، تا اپیزود بعدی، فعلا.
منابع:
King, D. Brett, Viney, Wayne, and Woody, William Douglas (2016). A history of psychology: ideas and context (5th ed.). Psychology Press.
Henley, Tracy (2018). Hergenhahn’s an introduction to the history of psychology (8th ed). Cengage Learning.
Schultz, Duane P., and Schultz, Sydney Ellen (2015). A history of modern psychology (11th ed.). Cengage Learning.
لینکهای دسترسی به پادکست:
https://gavaznpodcast.com/links